میس آنیتامیس آنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

*سفید برفی*

* روزهای آنیتایی*

سلام عسیسم فدات شم که انقدر شیطون شدی،میری پشت سر مامی و می ایستی و دالی میکنی و من فدات میشم، خودت  میری رو مبل و تخت میشینی، دخمل زرنگی هستی خودت میای پایین از مبل اما از تخت هنوز نمی تونی بیای پایین، وقتی بیدار میشی من کنارت نباشم  میشینی لبه ی تخت  و گریه میکنی تا بیام و بفلت کنم، دل و روده های کشوی آشپزخونه و...میریزی به هم، از وقتی شربت زینک میخوری خدا رو شکر اشتهات بهتر شده، همش میگی به به، این روزا 2 ورد زبونته و کلی دل میبری با 2 گفتنت،حالا منظورت از 2 چیه  خدا میدونه، لیمو شیرین میوه ی محبوبته و با ملچ ملوچ میخوری، کلا  شیرینی جات رو دوست داری، یکی دو ماهه یاد گرفتی از پله های خونه ی مامانی اینا میری بالا ب...
20 آذر 1392

*از آنیتا بگم*

عشقم اینروزا خیلی بانمک شدی والبته خیلــــــــــــــــی هم شیطون دیوار خونه ی مامانینا رو با انگشتای کو چولوت چند تا سوراخ کردی  وای وای چه کار بدی،از 1 طرفم خندم میگیره،دایی علیرضا به شوخی میگه تو زندان بودی دیوار وسوراخ میکردی میومدی بیرون هـــــــه هـــــــه،از خنده هات بگم که خیلی با نمکه وقتی میخندی دندوناتو نشون میدی موش کوچولو میشی،از مریض شدن دوبارت بگم که خیلی سخت بود و کلی اذیت شدیم،یه شب هم تب کردی شدید تا صبح کنارت بیدار بودم بابایی هم شبکار بود،دکتر گفت که نباید ببوسنت چون مریضی رو از یه نفر که سرما خورده گرفتی اما مامی خیلی سخته به بقیه منظورمو بگم چون بد برداشت میشه اما تاجاییکه میشه میگم،وقتاییکه مریضی اگه خونه نباشیم ه...
7 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به *سفید برفی* می باشد